Sunday، ۴ Shahrivar ۱۴۰۳
این سفرنامه در برخی قسمتها دردناک، بعضا مشمئزکننده و گاهی آموزنده است.
روز دوازدهم، بعد از دو روز مسمومیت و 5 روز کم خوابی، زمان عبور از گردنه گوندوگورو فرا رسید، ساعت 11 شب پیمایش رو شروع کردیم. هیچ خبری از مهتاب نبود و آسمان با کهکشان راه شیری آذین شده بود، برای جلوگیری از مواجهه با بهمن، پیمایش شبانه رو انتخاب کردیم. بعد از 6 ساعت کوهنوردی در شیب بی انتهای گردنه در سرمای استخوان سوز ارتفاع پنج هزار متری، ساعت 5 صبح موقع طلوع آفتاب رسیدیم روی گردنه 5670متری گوندوگورو، منظره سحرانگیز لیلاکوه از یک طرف و طرف دیگر منظره K2، برودپیک و گاشربروم یک و دو. وقتی فهمیدیم هنوز 6 ساعت تا کمپ بعدی فاصله داریم، از لحاظ فیزیکی و روانی فرو ریختیم...
ما برای آمادگی در این سفر بیش از یکسال، هفته ای سه روز، روزی یک ساعت تمرین سنگین فانکشنال ترینینگ داشتیم، میانگین هفته ای سه روز تمرین دو داشتیم و در روزهای آخر پیش از سفر، دویدن 18 کیلومتر با پیس 6:45 و مسافت 10 کیلومتر با پیس 5:38 رو تجربه کردیم. بنابراین از نظر فیزیکی در آمادهترین حالت خودمون بودیم. اما جالبه بدونید که این سفرنامه، برآیند سخت ترین و چالش برانگیزترین فعالیت فیزیکی و روانی زندگی ماست.
بعد از این سفر باورهام در خصوص ظرفیت ذهنی و فیزیکی آدمیزاد تغییر کرد. این یکی از مهمترین دستاورهای این سفر میتونه باشه.
به طور خلاصه بخوام بگم از نظر فیزیکی، سختی ترکینگ بیس کمپ کی2 و اورست شبیه به هم هستند با یک فرق بزرگ، اورست امکانات داره و کی 2 هیچ امکاناتی نداره زندگی شبیه به انسان های اولیه جریان داره، امکانات اولیه مثل آب و غذا و دستشویی در حداقل حالت ممکنه، در این سفرنامه جزئیات رو مینویسم.
این رو اضافه کنم ما از روی علاقه و برای هیجان انگیزتر کردن سفر، هم در سفر اورست و هم در سفر کی2، از یک مسیر رفتیم و از مسیر متفاوتی برگشتیم و برای این کار(در کی2) از گردنه گوندوگورولا عبور کردیم و در اورست از گردنه چولاپس عبور کردیم.
برای برنامه ریزی این سفر قسمت اول(برنامه ریزی سفر ترکینگ بیس کمپ k2 و گردنه Gondogoro) رو مطالعه کنید.
همسفرها و پورترها(باربر):
برای مدیریت هزینه سفر از برنامه انفرادی خودداری کردیم و به یک گروه بین المللی ملحق شدیم، حدود 600 دلار برای هر نفر صرفه جویی شد. در گروه ما 2 چینی(نچسب اما بامزه)، دو کرواسی(باحال و دوست داشتنی)، دو پاکستانی اهل لاهور(فوق العاده مهربان و دوست داشتنی)، یک تایوانی(جالب و عجیب) و ما سه نفر از ایران.
راهنمای ما اسمش امان الله بود، سی سال سابقه در کوهستان کی2، اما به نظرم روی گردنه که سخت ترین قسمت سفر بود مهارت کافی نداشت و به نظرم مسلط به مسیر اما فقط تا بیس کمپ کی 2 بود.
پورترهای کی 2 همگی مسلمان بودند و تا 25 کیلو بار برای هر نفر حمل میکردند البته تا بیس کمپ، بعد از آن برای عبور از گردنه 15 کیلو بار را حمل میکردند و الباقی بار یا باید به پایین برگردانده میشد یا خودمان حمل میکردیم. کوله پشتی من در طول روز به خاطر داشتن تجهیزات عکاسی به صورت میانگین 8 تا 10 کیلو بود و روی گردنه 12 کیلو بار داشتم. اینطوری نیست که اگر فکر کنید بار را کم کنید تا به پورتر سختی کمتری را تحمیل کنید، اگر شما بار را کم کنید، بار دیگری به او میدهند، هر باربر باید 25 کیلو بار حمل کند. این به استثناء باری است که چهارپایان حمل میکنند، چهارپایان اصولا وسایل و تجهیزات کمیپنگ را حمل میکنند. به طور میانگین به ازای هر کوهنورد، یک و نیم نیروی کار در منطقه حضور دارد.
پیش از ورود به کوهستان:
بامداد روز یکشنبه ساعت 1 رسیدیم به لاهور، آقای سهیب زادا در فرودگاه منتظر ما بود تا در سریعترین حالت برسیم به اسلام آباد. وقتی از فرودگاه اومدیم بیرون شرجی بودن هوای لاهور نفسمون رو تنگ کرد، هوا چیزی شبیه به کیش و قشم در تابستان بود. علتش هم مانسون است (یک لحظه باران سیل آسا میاد و بعد آفتاب شدید.) ساعت 4:30 دقیقه صبح رسیدیم به فرودگاه اسلام آباد و با پرواز ساعت 6 پرواز کردیم به اسکاردو، به سایر اعضاء تیم ملحق شدیم و به هتل کنکوردیا رفتیم، هتلی خوش قیمت با منظره ای زیبا از رود سند، دو روز استراحت کردیم. یک روز با ماشین رفتیم به دریاچه Upper Kachura ، شنا کردیم و واقعا منظره بی نظیری بود. روز دوم برای اجاره وسایل فنی مثل یومار به فروشگاه های اسکاردو سر زدیم. جالب اینکه گفته بودن اینجا همه چیز برای اجاره هست. و کلا اسکاردو، سه تا فروشگاه داشت و تقریبا تمام تجهیزات موجودشون فیک بود. خدا رحم کرد هرچی نیاز داشتیم با خودمون بردیم.
روز سوم با یک ماشین لندکروز راهی روستای Askole شدیم، حدود 6 ساعت در جاده خاکی در راه بودیم بین راه نهار خوردیم، دم غروب رسیدیم به روستا و کمپ از همین روستا شروع شد.
اولین روز کوهنوردی Askole to Jhola
ما در ارتفاع صفر(رشت) زندگی میکنیم و در سفر اورست و کی 2 بدون هم هوایی برنامه رو اجرا کردیم. این موضوع از روی بی فکری نبود. بلکه واقعا فرصتش باتوجه به محل زندگی ما و فاصله مون با کوه هایی که مناسب هم هوایی باشند نشات میگیره. اما تجربه سفر اورست باعث شد به این درک برسیم که در سفرهای مشابه به دلیل اینکه رسیدن به ارتفاع 3500 متری در طول 7و8 روز انجام میشه و به یک باره از ارتفاع صفر به ارتفاع 3 هزاری نمیرسیم، ریسکی از نظر ارتفاع زدگی وجود نداره و خوشبختانه در این دوسفر این موضوع برامون ثابت شد.
کوهنوردی با مسیر 20 کیلومتری در دمای 35 الی 40 درجه راس ساعت 6:30 صبح شروع شد. ما از لحاظ ذهنی برای فشار فیزیکی کاملا آماده بودیم، به نظرم هرکسی که توی این برنامه بود، یه چیزی در خودش دیده بود، ولی 8 ساعت پیاده روی زیر افتاب قدرتمند ارتفاع سه هزاری در مسیر پاکوبی که شن های ساحل رودخانه سختی آن را چند برابر کرده جزو محاسباتمان نبود. به هر تقدیر روز اول، آدرنالینِ حضور در منطقه کی 2، منظره های متفاوت و گونه های گیاهی جذاب و حتی همراهی با آدمهای جدید، درجه سختی روز اول رو از 6 به 4 تقلیل داده بود.
بعد از 4 ساعت کوهنوردی زیر سایه اندک درختان مسیر و دریاچه مختصری استراحت کردیم و نهار طبق معمولِ سه روز گذشته که در هتل و کمپ روستایی گذشته بود، سوپ(نودل و آب مرغ)، قاطی پلوی معروف با عطر دارچین و زنجبیل با تن ماهی (با تن ماهی های ایرانی فرق داشت، ماهی کامل چیزی شبیه ماهی کولی به صورت کامل داخل کنسرو بود) که باب میل ما نبود ولی چینی ها به کوچک و بزرگش رحم نکردند و از بی میلی ما نیز استقبال کردند و دلی از عزا در آوردند. در این سفر دو چینی همراهمان بودند که به اصطلاح از خدمات Horse safari بهره مند بودند و با اسب برای ملاقات بیس کمپ کی2 آمده بودند.
نه تنها روز اول بلکه تمام سیزده روز آینده هم، نهار بیش از دو سه قاشق نخوردیم، نه میل مان میرفت نه کوهنوردی بعد از سیری اجازه میداد بیشتر از آن بخوریم. بنابراین عملا بساط نهار بین راه با سیاقی که پاکستانی ها برپا میکردند بیشتر اتلاف هزینه و انرژی بود.
بعد از نهار، 4 ساعت دیگر کوهنوردی کردیم به پل "پلنگ برفی" رسیدیم و بعد کمپ اول را در منطقه جولا ملاقات کردیم. چادرها برپا شده بود، چادری برای غذاخوری برپا بود و در آن چای و بیسکویت منتظر ما بود. لباس های تمیز برداشتیم، کنار رودخونه رفتیم و علی رغم یخ بودن آب، پا و صورت و قسمتهایی از تن را شستیم تا حس تازگی کنیم. به چادر برگشتیم کمی گپ زدیم، شام خوردیم و ساعت 8 خوابیدیم تا بتونیم صبح ساعت 5 بیدار شیم. یک چادر برای دستشویی با فاصله 500 متری از کمپ برپا بود، اما صرفا برای دستشویی شماره 1، چون طبیعتا اون همه آدم بدون وجود چاه، نمیتونستند در یک نقطه دستشویی شماره دو انجام بدهند. و این شروع آشنایی ما با "پروژه دستشویی" در طبیعت کی 2 بود. به خاطر نبودن درخت و محدود بودن سنگهای بزرگ در محل کمپ، پشت سنگهای بزرگ (کوهی از مدفوع) قرار داشت. و متاسفانه نمیدونم چرا مردم علاقه داشتند بعد از مدفوع روی اون خاک یا سنگ نمیگذاشتند، و منظره و بو مشمئز کننده ای پشت سنگهای بزرگ انتظار مارو میکشید. و مشکل دوم این بود که پورترها(بارکش) در بلندترین نقطه کمپ دور هم جمع میشدند و متاسفانه زمانیکه خانمها برای دستشویی کردن میرفتند این دوستان دوتا چشم داشتند، دوتا دیگه هم قرض میکردند برای دید زدن، بنابراین بهترین زمان دستشویی کردن در طول مسیرهای روزانه بود و در صورت لزوم دستشویی شبانه گزینه مناسبتری بود.
تعدادی بز و مرغ و.... در میان کوهنوردان بودند، روز اول متوجه دلیل حضور آنها نشده بودم. روز ششم به بعد که خوراکی های دارای تاریخ انقضاء تمام شد، شروع به خوردن این بی زبانها کردیم. نمیدونید چقدر سخت بود چقدر دردناک بود....
روز دوم کوهنوردی از Jhola to Paiju
ساعت 6، صبحانه خوردیم و ساعت 6:30 حرکت کردیم. افتاب کم نمیذاشت، دما از 35 درجه پایینتر نمیومد، دیگه اصلا از سایه خبری نبود، شن های ساحل رودخونه همچنان رفیق راه بودند و قدم برداشتن را بیش از پیش دشوار میکردند. و در عین حال، خاک زیادی توی هوا بود که هم نفس کشیدن رو سخت میکرد هم نیاز به حموم رو تشدید میکرد در حالیکه مطمئن بودیم تا 12 روز آینده خبری از دوش نیست و حمام طبیعی مارا به خود میخواند.
سه روز است که آب اشامیدنی ما آب یخچال های طبیعی کوهستان قره قروم است، آب سنگین است و برای جلوگیری از مسمومیت آب جوشانده میشود که بی مزگی آن را تشدید میکند. در طول روز به خاطر گرما، دیوانه وار دلم آب یخ میخواست ولی جرات خوردن آب یخچال و چشمه های بین راه را نداشتم. البته هنوز نداشتم.
مناظر تقریبا شبیه روز قبل بود، به استثناء منظره کوه شش هزارمتری پایو که در تمام طول مسیر سمت چپ ما قرار داشت، قله وحشی و زیبایی داشت. کلا فرم کوه های کی2 شبیه به هیچ کجا نیست، واقعا موزه شکل و فرم طبیعی جهان است. مثل روز قبل 20 کیلومتر پیمایش کردیم، بین نهار توقف برای نهار بدمزه، و ادامه مسیر تا کمپ پایو.
کمپ پایو در لابه لای آخرین درختان مسیر قرار داشت، جدی کسی جرات داره این درختهارو قطع کنه؟ وقتی به درخت میرسیدیم، پرستش درختان اصلا کار سختی نبود. اساسا کی 2 آینده زمین است؛ هیچ درختی نیست و آقتاب قدرت نمایی میکند. وقتی به درخت میرسی دیگه نگرانشون نیستی چون کسی جرات قطع کردنشون رو نداره. کمپ ما، با فاصله کمی از بیس کمپ پایو قرار داشت و برای هم هوایی یک شب اضافه اینجا ماندیم و صبح روز بعد هرکسی دوست داشت میتونست برای هم هوایی تا بیس کمپ پایو بره .
سازه هایی برای دوش گرفتن با اب رودخانه و توالت طراحی شده بود. ولی انقدر کثیف بودن که دوش گرفتن و دستشویی زیر سایه و خفاء درختان رو ترجیح میدادیم.
به محض اینکه رسیدیم به کمپ پایو احساس میکردم الان میمیرم، حال بدی داشتم که دلیلش رو نمیدونستم، اصلا اون روز خیلی سخت گذشت، آخرهای مسیر جدا به زور خودم رو کشوندم تا به کمپ برسم. بعد هم گلاب به روتون حالت بالقوه تهوع بالفعل شد و سه بار پشت هم بالا آوردم، به طرز عجیبی بعدش حالم بهتر شد. بعد از من، وضعیت مشابهی برای سیما شروع شد و دو روز تمام حتی وقتی آب میخورد بالا میاورد. فقط ما دو نفر اینطوری شدیم. دلایل مریضی انقدر زیاد بود که نمیتونستیم مطمئن باشیم علت مریضی چیه؟ گرمازدگی، مسمومیت آبی و غذایی، ارتفاع زدگی یا سرماخوردگی ساده. ارتفاع زدگی نبود چون هنوز ارتفاعی نداشتیم. به گمانم مسمومیت و گرمازدگی توامان بود. این دو روز مردیم و زنده شدیم. علی رغم اینکه شش ماه گذشته برای تامین هزینه این سفر به فنا رفته بودیم، واقعا دلمون میخواست دکمه گه خوردم رو بزنیم و برگردیم شهر، ولی از این خبرا نبود. چشم بر هم زدنی، دو روز گذشت.
در این کمپ اولین منظره از ترانگو فامیلی رو دیدیم. ترانگو بزرگترین برج های گرانیتی دنیا هستند، بزرگترین ترانگو که معروف به Trango Tower است یکی از محبوب ترین مسیرهای سنگنوردی جهان است.
شب اول علی رغم حال بد و خستگی نتونستم طاقت بیاارم، دوربین رو به پا کردم و عکاسی شب کردم، راه شیری هر شب ساعت 9 به صورت کامل در آسمان بر فراز قله هایی از رشته کوه قره قروم دلربایی میکرد. اون شب تونستم از ترانگو فامیلی و کهکشان اندرومدا عکاسی کنم، خیلی عکس محبوبی شد برام. راه شیری در بک کراند چند قله برفی هم ترکیب جذابی از چند عکس ساخت.
روز سوم Paiju to Khoburtse
وقت رفتن است. پیش از حرکت رفتم کنار شلنگ آبی که روز قبل برای حمام کردن از آن سطلهای آبمون رو پر کرده بودیم و پیش از اینکه من بهش برسم یه پورتر پاکستانی دستش رو شست و با ذکر یک بسم الله از آبش خورد. ازش پرسیدم قابل خوردنه؟ گفت ایرانی هستی؟ گفتم بله، طبق معمول، همانطور که در روزهای قبل هم تکرار شده بود، بلافاصله بعد از این سوال پرسید، مسلمان هستی، پیش از اینکه جوابی بدم، گفت بله خوردنی است و رفت. مثل زمانهایی که دنبال تایید دیگران هستیم تا مسئولیت کارهامون رو بندازیم گردنش، انگار مسئولیت عواقبش رو از روی دوش خودم برداشتم و در حد چند قلپ از آن آب یخ که به قول آنها از چشمه می آمد خوردم و چقدر چسبید. هیچ اتفاقی هم برام نیوفتاد.
وقت حرکت رسید، تصمیم گرفتیم وسایل سیما رو تقسیم کنیم بین خودمون(من و بهادر) تا سیما بتونه به مسیر ادامه بده، به شدت آب بدنمون کم شده بود. انگار یه جونمون رو از دست داده باشیم. تازه اول مسیر بود و ما انرژی زیادی صرف این مهمون ناخوانده شد. این دو روز ORS بد مزه خوردیم و سعی کردیم آب تصفیه شده (قرص تصفیه آب، جوشاندن آب و فیلتر تصفیه اب) استفاده کنیم تا سریع اوضاع بهتر بشه. سیما دو روز هیچ غذایی نخورد، من بعد از 24 ساعت تونستم کمی سوپ بخورم. حذف کوله سیما فکر خوبی بود.
15 کیلومتر پیمایش در طول 7 ساعت، ارتفاع بیشتر میشد و حرکت سخت تر میشد. روز آخریش از سفر، با فرشاد تلفنی صحبت میکردم یهو گفت اون بالا چتر به کار میاد. یادم افتاد توی هیمالیا چتر چقدر کمک بزرگی بود، چون بارون های موسمی خیلی سریع شروع و با سرعت بیشتری شدت میگرفت انقدری سریع که گاهی به در آوردن لباس نمیرسید و بهترین راه حل چتر کنار کوله بود، مثل یه هفت تیر کش، چترو باز میکنی و خلاص.
خلاصه که چتر برداشته بودیم و روز سوم پیمایش رو با چتر ادامه دادیم و عجب فکر هوشمندانه ای بود. فقط نمیدونم چرا روز اول و دوم پرو بازی در آوردم و ازش استفاده نکردم.
در منطقه خوبورتسه آبشاری وجود داشت که ظهر کار میکرد، صبح و شب از شدت سرما یخ میزد. ظهر وقتی رسیدیم به کمپ وسایل حمام رو برداشتیم و رفتیم توی آبشار یه دوش حسابی گرفتیم و به سرعت از آفتاب قدرتمند بهره بردیم و خشک شدیم. لباسهامون رو هم شستیم که برای روزهای بعد لباس تمیز داشته باشیم.
حال جفتمون بهتر بود ولی به هر حال ضعیف شده بودیم و نسبت به غذاها حساسیتمون بیشتر شده بود. توی مریضی هر غذایی میخوریم بعد مریضی بهش حساستر میشیم، هیچ راه گریزی نبود، به زور واقعا به زور غذا میخوردیم. کره بادام زمینی، مربا، عسل تیاور و میوه خشک برده بودیم گاهی برای گریز اینهارو میخوردیم که تنوع بشه. توی هیمالیا تنوع غذایی واقعا نعمت بود.
در این سفر برای برند امریکایی Hyperlite که سبک ترین کوله های جهان رو تولید میکنه و برند نیوزیلندی Icebreaker که با پشم مرینو لباسهای سازگار با محیط زیست تولید میکنه عکاسی کردم، یک هفته پیش از سفر کوله پشتی و لباسها به دوستم در ایتالیا رسید، و اشکان به سرعت تجهیزات را با مسافر به ایران فرستاد و یک روز قبل سفر دستم رسید.
روز چهارم کوهنوردی Khoburtse to Urdukas
در قسمت بعد بخوانید.
برای دیدن عکس و فیلمهای بیشتر به پیج اینستاگرام سالستانی سر بزنید.